تحلیلهای ناسازگار از وحی
روش صحیح در تحلیل وحی زبان خود وحی است که به برخی آیههای آن اشاره شد در این راستا مبانی و تحلیلهای غلط اظهار شده است که به لحاظ اهمیت موضوع برخی آنها را یادآوری میکنیم.
برخی وحی را نتیجه سیر و سلوک و مکاشفات درونی پیامبر میپندارند که پیامبر در اثر صفای باطنی و اعتدال مزاج قلب و روح او به مرحله شهود و مکاشفه رسیده یعنی خدای سبحان از بیرون با پیامبر سخن نمیکند بلکه چون قلب پیامبر زلال و منوّر میشود از درون مظهر چشم و گوش الهی شده و وحی او همان الهامها و مکاشفات درونی وی میباشد. این دیدگاه را به برخی عرفا و صوفیهای مسلمان نسبت میدهند و البته در عبارات برخی افراد منحرف و در واقع ملحد و توجیحگرِ وحی نیز چنین سخنانی دیده میشود که وحی را خود گوش پیامبر دانسته که از درون برخواسته بر او نازل میشود. شرح کوتاه در این باره در بخش سبکشناسی و روشها همین نوشتار آمده است.
برخی دیگر وحی را نتیجه رشد عقلِ استدلالی و برهان پیامبر پنداشتهاند که در اثر ارتباط با عقل فعال میتواند چنین معارفی را دست پیدا کند، یعنی پیامبر چون فردی سرشار از عقل و ذکاوت است، در اثر رشد عقلانی و ارتباط با عقل فعال معارف را از جانب خدای سبحان دریافت مینماید، از این نوع تحلیل تعبیر بر تدبیر عقلانی مینمایند.
تحلیل سومی نیز وجود دارد که وحی همان بازتاب نبوغ اجتماعی پیامبر است. در حقیقت پیامبر نیز همانند سایر انسانها است لیکن به لحاظ مرتبه بالای از درک و فهم بهتر، میتواند به آموزههایی که حاصل تجربه طولانی زندگی اجتماعی جامعه میباشد که پیامبر به لحاظ ویژگیهای فردی خود بهتر از دیگران به این رتبه نایل شده و بهتر به درک این تجربیات موفق میشود. در واقع میشود. در واقع وحی همان جلوه و بازتاب آموزههای بشری است که در اثر نبوغ پیامبر در عرصه روانشناسی و جامعه شناختی و … در او جلوهگر شده است. در هر صورت این نوع تحلیلها هم در مورد وحی بر چشم میخورد و هم درباره برخی از دستآوردهای آن که برخی گرچه اصل وحی را این چنین تفسیر نمیکنند لیکن در بسیاری از ابعاد نفوذ وحی مانند مسائل سیاسی و حکومتداری چنین میپندارند که وحی در مسائل سیاسی جامعه دخالت ندارد حقوق اساسی و نهادهای سیاسی جامعه را تدبیر عقلانی و تجربیات اجتماعی بشر است و اگر پیامبری در این راستا سخنی دارد به لحاظ تدبیر اجتماعی بشر است و اگر پیامبری در این راستا سخنی دارد به لحاظ تدبیر اجتماعی وی است نه تعلیم الهی و وحی. در هر صورت بیپایگی هر سه دیدگاه از مطالب قبلی روشن شد زیرا که هر سه دیدگاه از مطالب قبلی روشن شد زیرا که هر سه دیدگاه با تفاوتهایی که دارند در این جهت همگون هستند که وحی را برخواسته از درون پیامبر میپندارند حال یا رشد عقلانی یا تجلی عرفانی و یا تجربه انسانی، هر کدام باشد وحی را تابشی از افکار و مکاشفات و اندوختههای بشری میپندارند. و زبان وحی که وحی را الهام از بیرون پیامبر میداند و میگوید پیامبر هیچ نقشی در معارف وحی ندارد و معارف وحی برخواسته از اندیشه و عرفان پیامبر نمیتواند باشد، بلکه یک آگاهی فرادانش بشری است؛ تمام این مسلکها را مردود مینماید. زیرا وحی یک تعلیم قدسی و غیبی است که اصولاً در اختیار و در دسترس بشر نمیباشد و اگر بشر در رشد عقلانی و کشف عرفانی و اندوخته انسانی خویش میلیون سال هم رشد و تعالی پیدا کند، به آموزههای الهی همانند وحی دسترسی پیدا خواهد کرد، که خود تصریح نمود که اگر وحی نباشد تو که پیامبر هستی در بالاترین مرحله تکامل عقلی و عرفانی هستی، هیچگاه به این معارف نمیرسیدی:
)وَعلمک ما لَم تَکُن تَعلَم( (نساء، 113) البته رشد عقلانی و نیز بعد عرفانی پیامبر زمینهساز وحی است. یعنی پیامبر چون از ذکاوت و تقوا در مرحله عصمت برخوردار است، چون مراقب نفس خویش است و چون از لحاظ استعداد و تفکر بالاتر از مرحله انسانها قرار دارد، این زمینه فراهم شده که معارف قدسی را بتواند از عالم ملکوت دریافت کند نه این که اینها باعث میشود که از درون خود بجوشد. بین این دو سخن، فاصله بسیار است و احتمالاً برخی از فلاسفه مسلمان و نیز عرفای پاک و منزه مسلمان نیز منظورشان همین نکته باشد، که اینها نمیخواهند بگویند وحی از درون قلب پیامبر میجوشد یا نتیجه رشد تفکر اوست بلکه رشد فکری و صفای باطنی پیامبر را زمینهساز تجلی وحی میدانند همان که همه متکلمان مسلمان میگویند که از شرایط نبوت عصمت و طهارت و تقوای پیامبر است. در هر صورت سخن از هر کسی باشد، این سه مبنا و نیز مبانی مشابه آن چه در اصل وحی و چه در ابعاد نفوذ وحی بیپایه خواهند بود و هماهنگ با آیههای قرآن وانبوه روایات و آثار عترت (ع) نمیباشد و با تمام این معارف و متون دینی ناسازگار است البته هرکدام از این تحلیلها نارساییهای دیگری نیز دارند، مانند این که در تدبیر عقلانی همانند سایر معلومات حصولی خطا و تردید راه دارد یا مکاشفات عرفانی قابل انتقال به دیگری نسبت دریافتهای شخصی است و امثال این اشکالات؛ به لحاظ این که بیپایگی این تحلیلها آشکار شد، دیگر نیازی به گسترش سخن در این زمینهها دیده نمیشود.